تلاش جلب رضایت شماست ، می کوشیم تا لحظات بهتری را با ما سپری نمایید.

داستان های زیبا  و آموزنده

 شیر افریقایی هر شب که می خوابد می داند که فردا باید از کند ترین غزال افریقایی کمیتند تر بدود تا از گرسنگی نمیرد.

وغزال آفریقایی هر شب که می خوابد می داند که فردا باید از تند ترین شیر آفریقایی کمی تند تر بدود

 تا کشته نشود .

مهم نیست که تو شیر هستی یا غزال مهم این است که فردا را از امروز تند تر بدوی

********


پیله ابریشم : 
روزی سوراخ کوچکی در یک پیله ظاهر شد . شخصی نشست و ساعتها تقلای پروانه برای 

بیرون آمدن از سوراخ کوچک پیله راتماشا کرد. ناگهان تقلای پروانه متوقٿ شدو به نظر رسید 

که خسته شده و دیگر نمی تواند به تلاشش ادامه دهد. آن شخص مصمم شد به پروانه 

کمک کندو با برش قیچی سوراخ پیله را گشاد کرد. پروانه به راحتی از پیله خارج شد اما جثه 

اش ضعیٿ و بالهایش چروکیده بودند. آن شخص به تماشای پروانه ادامه داد . او انتظار داشت 

پر پروانه گسترده و مستحکم شود واز جثه او محاٿظت کند اما چنین نشد . در واقع پروانه 

ناچار شد همه عمر را روی زمین بخزد . و هرگز نتوانست با بالهایش پرواز کند . آن شخص 

مهربان نفهمید که محدودیت پیله و تقلا برای خارج شدن از سوراخ ریز آن را خدا برای پروانه 

قرار داده بود تا به آن وسیله مایعی از بدنش ترشح شود و پس از خروج از پیله به او امکان 

پرواز دهد . گاهی اوقات در زندگی فقط به تقلا نیاز داریم. اگر خداوند مقرر میکرد بدون هیچ

مشکلی زندگی کنیم فلج میشدیم - به اندازه کافی قوی نمیشدیم و هر گز نمی توانستیم 

پرواز کنیم

********


پرنده پنج خصلت داشت نخستین اوج در پرواز
سپس پرواز بی‌همراه
سه دیگر به منقارش هدف گیرد فرا کهکشانها را
چهارم رنگ بی‌رنگی
ودر پایان 

نوایش همچنان نجوا       «افسانه‌های قدرت؛ کارلوس کاستاندا»

مراقب باشید چیزهایی را که دوست دارید بدست‌آورید وگرنه ناچارخواهید بود چیزهایی را که بدست آورده‌اید دوست داشته‌باشید ((جرج برنارد شاو))

فرق انسان و سگ در آنست که اگر به سگی غذا بدهی هرگز تو را گاز نخواهد گرفت.((تولستوی))

اگر می‌خواهید در زندگی دوستان وفادار و یاران غمخوار داشته‌باشید، کم و خیلی دیر با مردم دوست شوید .«هرشل»

دوست هر کس خرد و دانش او و دشمنش جهل و نادانی اوست. امام رضا(ع)

راز موقع دوستی را زمان دشمنی ابراز کردن؛ دور از جوانمردی انسانیت و مردانگی است.امام جعفر صادق(ع)

 ********

داستان واقعی عقاب!!!

 

لطفا بعد از خواندن بیشتر تامل کنید- مرسی


عمر عقاب از همه پرندگان نوع خود درازتر است
عقاب می تواند تا 70 سال زندگی کند.
ولی برای اینکه به این سن برسد باید تصمیم دشواری بگیرد.
زمانی که عقاب به 40 سالگی می رسد:
چنگال های بلند و انعطاف پذیرش دیگر نمی توانند طعمه را گرفته را نگاه دارند.
نوک بلندو تیزش خمیده و کند می شود
شهبال های کهن سالش بر اثر کلفت شدن پرها به
سینه اش می چسببند و پرواز برای عقابل دشوار می گردد.
در این هنگام عقاب تنها دو گزینه در پیش روی دارد.
یاباید بمیرد و یا آن که فراینددردناکی را که 150 روز به درازا می کشد پذیرا گردد.
برای گذرانیدن این فرایند عقاب باید به نوک کوهی که در آنجا آشیانه دارد پرواز کند.
در آنجا عقاب نوکش را آن قدر به سنگ می کوبد تا نوکش از جای کنده شود.
پس از کنده شدن نوکش ٬ عقاب باید صبر کند تا نوک تازه ای در جای نوک کهنه رشد کند ٬ سپس باید چنگال 4 پیش را از جای برکند.
زمانی که به جای چنگال های کنده شده ٬ چنگال های تازه ای در آیند ٬ آن وقت عقابل شروع به کندن همه پرهای قدیمی اش می کند.
سرانجام ٬ پس از 5 ماه عقاب پروازی را که تولد دوباره نام دارد آغاز کرده ...
و 30 سال دیگر زندگی می کند.




چرا این دگرگونی ضروری است؟؟؟

بیشتر وقت ها برای بقا ٬ ما باید فرایند دگرگونی را آغاز کنیم.

گاهی وقت ها باید از خاطرات قدیمی ٬ عادتهای کهنه و سنتهای گذشته رها شویم.

تنها زمانی که از سنگینی بارهای گذشته آزاد شویم می توانیم از فرستهای زمان حال بهره مند گردیم.


حال شما در چه فکری هستید؟

********
زمان را در یابید!!!

 

پاندول ساعت دیگر حرکت نمی کرد
صدای تیک تیکش قطع شده بود
جلو رفتم خروسک من دیگر نمی خوانی؟ خسته شده ای؟
فریاد زد: آری خسته شده ام خسته شده ام از بس داد زدم زمان را دریابید!!!

********

طمع!!!

 

شعبى رحمة الله علیه گوید که: صیادى گنجشکى گرفت، گنجشک گفت: مرا چکار خواهى کرد؟ گفت بکشم و بخورم. گفت: از خوردن من چیزى حاصل تو نخواهد شد ولی اگر مرا رها کنى سه سخن به تو می‌آموزم که برای تو بهتر از خوردن من است. صیاد گفت بگو. گنجشک گفت یک سخن در دست تو بگویم، و یکى آن وقت که مرا رها کنى و یکى آن وقت که بر کوه نشینم.

گفت: اوّلی را بگو. گفت: هر چه از دست تو رفت برای آن حسرت مخور. پس صیاد او را رها کرد و بر درخت نشست و گفت: محال را هرگز باور مکن و پرید بر سر کوه نشست و گفت: اى بدبخت اگر مرا می‌کشتى اندر شکم من دو دانه مروارید بود هر یکى بیست مثقال، که توانگر مى‌شدى و هرگز درویشى به تو نمی‌رسید .

مرد انگشت در دندان گرفت و دریغ و حسرت خورد و گفت باز از سومی بگو. گنجشک گفت: تو آن دو سخن را فراموش کردى سومی را می‌خواهی چکار؟ به تو گفتم برای گذشته اندوه مخور و محال را باور مکن. بدان که پر و بال و گوشت من ده مثقال نیست آن وقت چگونه در شکم من دو مروارید چهل مثقال وجود دارد و اگر هم بود حالا که از دست تو رفته، غم خوردن چه فایده؟ گنجشک این سخن گفت و پرید و این مَثَل براى آن گفته می‌شود که چون طمع پدید آید؛ همه محالات باور کند .

راه علاج مرض خطرناک طمع، توجه به حضرت حقّ، و بیدارى نسبت به قیامت کبرى، و چشم پوشى از نامحرم، و دیده بستن از اموال و حقوق مردم و قناعت به داده حقّ و محصول کار خویش است .

ابن السماک رحمة الله علیه گوید: طمع رسنى است بر گردن، و بندى است بر پاى . رسن از گردن، خود بیرون کن تا بند از پاى برخیزد.

در هر صورت راه علاج مرض خطرناک طمع، توجه به حضرت حقّ، و بیدارى نسبت به قیامت کبرى، و چشم پوشى از نامحرم، و دیده بستن از اموال و حقوق مردم و قناعت به داده حقّ و محصول کار خویش است .

چون به عنایت و کرامت او نظر داشته باشى و به داده جناب او قناعت ورزى از ذلّت طمع رهائى یابى و به خیر دنیا و آخرت و عزّت امروز و فردا رسى.





گزارش تخلف
بعدی